هیچ عاشقی رسوا نمیشد. .......................... غروب غم انگیز خورشید را زمانی دوست دارم
که بدانم فردایش تو را میبینم ...................... این روزها شیر هم راضیه با دمش بازی کنی
ولی با دلش نه ............................ نه عشقی مانده نه آرزویی,چرا که عشق را هوس گرفته
و آرزو را روزگار ............................. زندگی بهانه است من هوا را به امید همنفسی با تو
تنفس میکنم